کلیک کنید 7 [ T y p e h e r e ] همسایهی پری -سلام خوش آمدی.شکر خدا مثل همیشه ست، برای اون بهتری وجود نداره.! آفرین دخترم : لیلاخانوم نگاهی به کتابهای کناردست پرینازکرد گفت » اومدی با هم درس بخونید که ». بله.یعنی می خواستیم بخونیم : مژگان با کلماتی بریده بریده گفت مامان مژگان اومده دنبالم بریم یه دوری : پریناز به دادش رسیدوگفت »؟ بزینم، اجازه میدی لیلاخانوم نگاهی به چهره ی دختر ارشدش انداخت، مدتها بودکه، بی هیچ شکایتی به مسافرت نرفته بود.اماازاین دوست که دوران آشنایشون به دوهفته هم نمیرسیدخوشش نمی آمد،سگرمه هایش درهم کردوبا قیافه ای حق به جانب گفت والله دخترم اجازه ی پریناز دست باباشه من کاره ایی نیستم بگذار باباش » بیاد بعد اجازش و بگیر پرینازدمغ از این محدویت های بی حد و اندازه کتابش را به کناری ببخش مژگان جون مامانم بدون اجازه ی پدرم آب هم انداخت و گفت ». نمیخوره مژگان دستی به چتریای ش کشید و کمی با آن کلنجار رفت و سپس بابا بی خیال باشه دفعه دیگه !منم همچین حوصله ی این محله ی : گفت » داغون رو ندارم راستی ،همسایه ی جدید تون مبارک


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها