کلیک کنید 10 [ T y p e h e r e ] همسایهی پری نه بابادادشم برای تولدم : مژگان خنده ای ازسرخوشی کردوگفت سپس شانه ها یش را بالاانداخت وگفت: اگه سیامک نبودتوی » خریده اون خونه دق میکردم وقتی مژگان ازخانه بیرون آمد، پرینازنگاهی به انبوه وسایل چیده شده کناردرانداخت ، اما هر چه چشم چرخاند اثری ازمردی با توصیفات مژگان ندید. ********************* لیلا خانوم باملاقه دسته بلنددیگ آش روبه هم میزدوزیرلب دعا میکردو پریناز گاهی ناخنکی به ظرف پیاز داغ میزد.بعداز چند دقیقه کاسه های گل سرخی پر شد ازآش نذری که با کشک و پیاز داغ تزیین شده بود. صدای مشتهایی که بردرآهنی کوبیده میشد، باعث شد تا لیلا خانوم چادربه سردررا باز کند. مژگان با دیدن او شرمنده سربه زیرانداخت، -سلام لیلا خانوم، ببخشید پریناز خونه است؟ لیلا خانوم با دیدن مژگان با آن آرایش غلیظ روی در هم کشید و با سردی سلام دستش بنده ، آش نذری داریم بیا تو برات یه کاسه بریزم : گفت پریناز نگاهی به او انداخت که حالادر آستانه در ایستاده بود . » بخور -دختر تو بلد نیستی مثل آدم در بزنی، هروقت میای باید زله بشه!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها